بی هیچ اضافات

تعرفه تبلیغات در سایت
عنوان عکسعنوان عکسعنوان عکسعنوان عکس
عنوان عکسعنوان عکسعنوان عکسعنوان عکس
عنوان عکسعنوان عکسعنوان عکسعنوان عکس
عنوان عکسعنوان عکسعنوان عکسعنوان عکس
عنوان عکسعنوان عکسعنوان عکسعنوان عکس

از روزی که دیگه اینجا ننوشتم حالم شد مثل میخی که 40 ساله عکس امام رو نگه داشته.
نویسنده : بازدید : 85 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1402 ساعت: 12:12
برچسب‌ها :
تا موقعی که تفاوت سنی و ظاهری نداشتیم با کودک درونمون همیشه مراقب خیلی چیزا بودیم.مراقب خیلی از حرفامون،کناریامون، دوستا که جای خود.گرچه پاک کن و مداد تراش با ارزش ترین چیزای ظاهری مون بودن برای دلگرمی و محبت به دوستامون قرض می دادیم که کنار هم خوش باشیم و شاد و مهربون. روزای آخر سال که مدیر و معاون و ناظم سه تایی میومدن سر کلاس واسه نمره انضباط هیچ وقت یادمون نمی ره.سر کلاس جیک هیچکی در نمی اومد،بزن بهادرای کلاس که تا دیروز همگی شر خر تمامیت عرضی کلاس بودند،موش می شدن و همچین قیافه مظلوم به خودشون می گرفتند که خود من هم اگه جای مدیر بودم بیست که هیچ،اشتراک سالانه کرم ظلمت زدایی براشون مهیا می کردم.استرسی می گرفتیم که هیچ وقت توی امتحانات شفاهی هم نداشتیم.آقای مدیر طبق معمول بعد از سخنرانی کلیشه ای و تکراری همیشگی(این ها تو همون حساب بچگی هم قابل درک بود-مواقعی که سر صف سخنرانی هاش می رفت تو فاز تکرار سریع با قلوه سنگ های کوچیک که هیچ وقت تمومی نداشت زمین فوتبال و استادیوم و نیمکت سرمربی و جایگاه تماشاگران درست می کردیم. حتی یه جایگاه واسه بازیکنان مصدوم و محروم همراه دکتر و روان شناس که حادثه های کوچیک امروزشون،دردهای بزرگ فرداشون نباشه،ترتیب می دادیم.بعد از کلی چیدن دکوراسیون می رفتیم سراغ بازی...یک بار بازنده شدم اما ادامه دادیم،تا ده-بیست بازی همچنان ادامه داره چون سوت پایان سخنرانی های تکراری اش زده نمی شه!بالاخره بعد از کلی شادی،خنده و دعوا و قهر و جرزنی و آشتی بر می گشتیم سر کلاس)رفت سراغ حرف اصلی اش.نمی دونم بپا می ذاشت برامون،دوربین می ذاشت کنارمون(البته اون موقع حسگر صوتی و دوربین مدار بسته و مخفی و این حرفا نبود) بی خبر از شیطنت هامون نبود.خانم معلم اسم بچه ها که د
نویسنده : بازدید : 200 تاريخ : جمعه 10 تير 1401 ساعت: 20:02
برچسب‌ها :
تا موقعی که تفاوت سنی و ظاهری نداشتیم با کودک درونمون همیشه مراقب خیلی چیزا بودیم.مراقب خیلی از حرفامون،کناریامون، دوستا که جای خود.گرچه پاک کن و مداد تراش با ارزش ترین چیزای ظاهری مون بودن برای دلگرم
نویسنده : بازدید : 161 تاريخ : چهارشنبه 17 بهمن 1397 ساعت: 19:17
برچسب‌ها :

دنبال آخرین نفس نباش،هیچ وقت

چون ها بسیارند

چون طمع نفس کشیدن نچشیدی

چون هم نفست نفس کشیدن یادت نداد

اصلا نفس کشیدن بلد نبود...پس

نفس هایت را بدرقه نفس های یک جنازه متحرک نفرست

چون تضمینی به برگشتش نیست

دم هایت را بازدم خود می کند

و بازدم هایت را خبری نیست

و جایی نفس می کشی که نفسی نیست

باز می گویم چون ها بسیارند،ما گهگاه بی خبریم...

نویسنده : بازدید : 154 تاريخ : چهارشنبه 17 بهمن 1397 ساعت: 19:17
برچسب‌ها :
علی: خلاصه رفتیم کافه دنیس، فرید شروع کرد به هیپنوتیزم کردن تا این که نوبت رسید به من، منو خواب کرد و بچه ها شروع کردن به سوال کردن…. همشون پیله کرده بودن که کیو دوست داری؟ .. منم هیچی نمی گفتم… تا ای
نویسنده : بازدید : 112 تاريخ : چهارشنبه 17 بهمن 1397 ساعت: 19:17
برچسب‌ها :
این همه داد می زنیم با خدا بودن بهتر از ناخدا بودن است پس چرا فردای شب قدرش که خلصنا من النار ورد زبان هامان بود،حضور و قربتش در خاطرمان بلک لیست مي شود،و يادش آفلاین و دلپاکی نو ریسپانس تو پیجینگ!؟  *این ردپاهایی که تو داری قدم بر می داری،آخرش ننگ است و دنیایش،مرگ است. *راستی خودمان را گول می زنیم
نویسنده : بازدید : 166 تاريخ : سه شنبه 17 مرداد 1396 ساعت: 4:27
برچسب‌ها :

حالم خوب است، خوش تر از آن روز که بال داشتم و فکر می کردم پرواز بلدم؛ گرچه بال ندارم امروز، اما پرواز بلدم.

نویسنده : بازدید : 201 تاريخ : سه شنبه 17 مرداد 1396 ساعت: 4:27
برچسب‌ها :
این فقط یک بغض(من و عروسک هایم) بود،بغضی که از خاطر لطف! به اصطلاح عزیزانی که با حرف های زشت و تقاضاهای ...(بماند) در نظرات خصوصی شرمنده مان کرده بودند.این را نوشتم که از شرمندگی شان بیرون بیایم.اگر باز هم رنگ این نظرات بی شرمانه خصوصی را در میزکار این زیرپله کوچک ببینم،جور دیگر خواهم نوشت.... این ف
نویسنده : بازدید : 97 تاريخ : سه شنبه 17 مرداد 1396 ساعت: 4:27
برچسب‌ها :
همیشه دنبال یه مراسم بودیم ، دنبال عید ، نه به خاطر بهارش ، نه به خاطر تازگی اش ، نه به خاطر تعطیلات ، نه!عاشق عید بودیم،عاشق دیدن مادر بزرگامون،خیلی هاشون ساکن جاده های دور،خیلی هاشون نزدیک تر از یه خواهر.عاشق عید بودیم،عاشق دور هم جمع شدنا و چرکین کاغذهای یادگاری. عاشق یه لبخند بابابزرگ،این که ما
نویسنده : بازدید : 168 تاريخ : سه شنبه 17 مرداد 1396 ساعت: 4:27
برچسب‌ها :
  هرچه کردم گفته های دیروزت از یادم نرفت/وعده ها و قول های تو خالی ات/دوست داشتن های رنگین ات/هر روز یک رنگ/اولین روز قرمز و پر جوش و پر امید/روز دوم سبز و پر نشاط/روز سوم آبی و تکراری و پر حرف و حدیث/روز آخر مشکی،پر سکوت از رفتن ات/پر درد از وعده هات،از گفته های رنگین دیروزت./ازهستمان و خاطرات رنگی
نویسنده : بازدید : 158 تاريخ : سه شنبه 17 مرداد 1396 ساعت: 4:27
برچسب‌ها :